درآمد
براي آشنايي بيشتر با ابعاد شخصيت شهيد دكتر فتحي شقاقي، به ويژه زندگي اجتماعي و خانوادگي او با همسر و رفيق راه او بانو فتحيه شقاقي گفتگو کرده ایم تا اين بار از دريچه نگاه يك همسر به اين انسان بزرگ كه پدر سه فرزند اوست و زندگي اجتماعي معمولي نداشت و بيشتر وقت خود را صرف مبارزه و تحقق آرمان فلسطين كرد نگاه كنیم. همسر شهيد فتحي شقاقي همانند ساير زنان فلسطيني مراحل سخت و طاقتفرساي تبعيد و آوارگي را پشت سر گذاشته و از شجاعت و صلابت و فروتني توأم با صبر و بردباري و آرمش روحي برخوردار است و همچنان در شرايط آوارگي و غربت و به دور از خانواده و بستگان به سر ميبرد. از اين شير زن نستوه درباره همسر و بار زندگياش ميشنويم:
به عنوان سؤال اول ممكن است، خود را به طور كامل معرفي كنيد؟
نام كامل من فتحيه شفيق طه الخياط ميباشد. روز بيست هشتم اوت سال 1957 در شهر قدس به دنيا آمدم. در سن جواني از دبيرستان دولتي قدس ديپلم گرفتم و پس از آن يكسالي را درس پرستاري خواندم. همچنين به مدت دو سال دروس احكام قرآن را در دارالحديث وابسته به مسجدالاقصي فرا گرفتم. هنگام اقامت در قدس در كنار همسرم مدتي هم در كلاسهاي آموزش زبان عبري و كلاس خياطي گذراندم. پس از انتقال به شهر غزه در جنوب فلسطين اشغالي و زماني كه همسرم در زندان به سر ميبرد، به دانشگاه ديني الازهر فلسطين در نوار غزه پيوستم و دو سال در آن دانشگاه سرگرم تحصيل بودم.
لطفاً كمي در مورد دوران كودكي و زندگي فتحي شقاقي بگوييد.
همسرم در سن 15 سالگي مادرش را از دست داد. نظر به اين كه اولين فرزند خانواده بود، بار سنگين خانواده را بر دوش گرفت. اما با قدرت و ايماني كه در دل داشت، همراه با برادرانش با سختيها وچالشهاي زندگي در تبعيد مبارزه كرد. او ميان افراد خانواده مانند پدري مهربان و آموزگاري پيشتاز و مسئول رفتار ميكرد و اين ويژگي تا دوران ازدواج هم ملازم او بود. شقاقي ضمن رسيدگي به مشكلات خانواده، مسئوليت سنگين آرمان فلسطين كه از آن تبعيد شده بود و بار سنگين ميليونها آواره فلسطيني در كشورهاي عربي و جهان را بر دوش گرفت. راه جهاد و رهايي را با قلب و روح خود پذيرفت. هنگام تحصيل در رشته پزشكي در دانشگاه الزقازيق مصر و در حالي كه جهان عرب و جهان اسلام آبستن تحولات بنيادين بود، انديشه طرح نهضت اسلامي در عقل و روح او نمايان گشت. به ويژه پس از امضاي معاهده كمپ ديويد ميان انور السادات رئيس جمهوري پيشين مصر و مناخم بگين نخست وزير رژيم صهيونيستي. اما اين افكار و گرايشها با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و آغاز نهضت جهاني اسلام شدت يافت.
انديشه نهضت اسلامي در قلب و روح همسرم هنگام تحصيل در مصر تبلور يافت و پس از بازگشت به فلسطين تخم انقلاب اسلامي را در آن كاشت و بارور كرد. او سپس جنبش دانشجويي فلسطين را به عنوان پيشگام مبارزه و پرچمدار آگاهي عمومي، سازماندهي كرد و هستههاي دانشجويان مبارز را در نوار غزه، قدس و ساير شهرهاي كرانه باختري رود اردن مستقر و منظم كرد. به سرتاسر فلسطين رفت و آمد داشت و شب را از روز نميشناخت. به خانه دانشجويان مجاهد و انقلابي رفت و هسته جوانان پيشگام مسلمان كه بعداً به پيشگامان جنبش جهاد اسلامي در فلسطين ناميده شدند را به وجود آورد. هر گاه توسط نظاميان صهيونيست دستگير و زنداني ميشد، اين راه را ميان زندانيان سياسي فلسطيني ادامه ميداد.
ام ابراهيم در پاسخ به پرسشي درباره چگونگي آشنايي با فتحي شقاقي و ازدواج با او چنين ميگويد كه برادرش طه شفيق در مقطع دبيرستان همكلاسي دكتر خليل شقاقي برادر فتحي شقاقي در كلاس دوم دبيرستان ديني قدس بوده است. آن دو با يكديگر دوست صميمي بودند. روزي برادرم طه آگاهي يافت كه دكتر فتحي شقاقي بر اثر عارضه بيماري در بيمارستان «المطلع» قدس بستري شده و به ملاقات او رفت و با او آشنا شد. دكتر شقاقي نيز پس از مرخص شدن از بيمارستان به اتفاق برادرش خليل به ديدار طه به منزل ما آمد. روز به روز روابط برادران شقاقي با برادرم طه گسترش يافت، تا اين كه روزي يكي از سوئيتهاي كوچك ملك مسكونيمان را كرايه كردند. آن روز فتحي شقاقي در يكي از مدارس قدس تدريس ميكرد و هر گاه نگاه او به من ميافتاد گمان ميكرد كه من دختر همسايه هستم و نه خواهر دوستش طه. مدتي در مدرسهاي كه من در آن تحصيل ميكردم تدريس ميكرد. آن روزها من در مقطع راهنمايي بودم و او در كلاسهاي دبيرستان مدرسه تدريس ميكرد. دكتر فتحي پس از دو سال تدريس در مدرسه رسمي «بيت حانينا» در قدس شرقي، به مدرسه پسرانه ايتام اسلامي قدس انتقال يافت. او علاوه بر تدريس در اين مدرسه، در مدرسه امت در بخش شرقي قدس و نيز در دانشگاه شهر بيرزيت در كرانه باختري رود اردن نيز تدريس ميرد. فتحي پس از چهار سال تدريس در مدارس قدس، به مصر رفت تا در دانشگاه الزقازيق در رشته پزشكي مشغول تحصيل شود. اما برادرش خليل براي تحصيل به دانشگاه آمريكائي بيروت رفت. در مقطع دبيرستان بودم كه دكتر تمايل خود را براي ازدواج با من با برادرم طه در ميان گذاشت، اما نظر به اين كه هنوز كم سن و سال بودم پاسخ روشني به او ندادم. علاوه بر اين، برخي اوقات به منزل خانوادگي شهيد در شهر رفح در جنوب نوار غزه ميرفتم و ميدانستم كه در خانواده او يك بانو كه به كارهاي منزل رسيدگي كند وجود ندارد و بيم داشتم كه در صورت ازدواج با او آن هم در سن نوجواني نتوانم منزل او را اداره كنم و عهدهدار اين مسئوليت سنگين شوم. به هر حال جواب قطعي براي ازدواج به او ندادم.
منظورتان اين است كه ازدواج با فتحي شقاقي كار آساني نبوده است؟
آري، به دلايلي كه به آن اشاره كردم آسان نبود، همچنان كه شرايط زندگي دكتر نيز آسان نبود. چرا كه او فردي پر تحرك بود و براي شكل دادن مبارزه، دائماً به شهرها و اردوگاههاي شمال و جنوب نوار غزه در رفت و آمد بود. افزون بر آن در خانه خانوادگي او نيز اتاق مستقل و مناسب براي زندگي مشتركمان وجود نداشت.
دو تن از برادرانش كه پيش از ما ازدواج كرده بودند در اين خانه زندگي ميكردند. خواهرانش هم در خانه بسر ميبردند و هر گاه دوستانش براي ديدارش به خانه ميآمدند، ناچار بود همسر برادرش را از اتاقش بيرون كند تا با دوستش ملاقات نمايد. بنابراين اتاق مستقلي در خانه در اختيار نداشت.
چگونه شد كه با اين ازدواج موافقت كرديد؟
به هر حال اين خواست خداوند بود. من به خاطر شجاعت او و راهي كه برگزيده بود به ازدواج با دكتر شقاقي تن دادم. در سال 1981 عقد كرديم و روز 26 ژانويه سال 1985 با هم ازدواج كرديم. اتاقي براي سكونت در خانه پدرش به ما داده شد. در اين خانه خالد، برادر كوچكتر او با همسرش، پدرش، عمهاش، و خواهر نامادريش زندگي ميكردند، در مجموع هشت نفر در اين خانه كوچك زندگي ميكرديم. در دوران نامزدي، فتحي شقاقي براي چندمين بار به مدت يك سال توسط رژيم صهيونيستي زنداني شد. پنج ماه پس از آزادي او با يكديگر ازدواج كرديم، اما يك سال از اين ازدواج نگذشته بود كه بار ديگر دستگير و به مدت 9 سال محكوم به زندان شد. او به اتهام تشكيل جنبش جهاد اسلامي و حمله به نظاميان اسرائيلي كه به زخمي شدن چند تن از آنان انجاميد، زنداني شده بود. در مدت زندان كه دو سال و شش ماه طول كشيد، در منزل پدرش زندگي ميكردم. به ملاقات او در زندان ميرفتم و براي او خوراكي، لباس و كتاب ميبردم. رژيم صهيونيستي روز هفدهم ماه اوت سال 1988 او را به جنوب لبنان تبعيد كرد. او پس از تبعيد به الجزاير رفت، من 3 ماه بعد از طريق اردن به او پيوستم. اين اولين بار بود كه ازسرزمينهاي اشغالي خارج شدم. سپس ازالجزاير به دمشق منتقل شديم و در اين شهر اقامت كرديم. سه فرزندم به نامهاي خوله و ابراهيم و اسامه در دمشق متولد شدهاند.
از زندگيتان در دمشق سخن بگوييد.
در آغاز اقامت در دمشق درساختماني در اردوگاه اليرموك زندگي كرديم. در يكي از طبقات اين ساختمان منزل مسكونيمان قرار داشت و درطبقات ديگر دفتر جنبش جهاد اسلامي فلسطين. در آغاز زندگي آرامي داشتيم. هر چند كه همسرم شبانهروز با ساير كادرهاي جنبش فعاليت داشت. او در اوقات استراحت اندكي كه به خانه ميآمد ازمن ميخواست پاسخگوي تلفنها باشم و پيامها و نامهها را با فكس دريافت نمايم. پس از گذشت يك سال به خانه جديد سكونت و ديگري براي پذيرايي و گفتگو با مهمانان دكتر. او گاهي اوقات كه از كار و تلاش زياد خسته بود در طبقه پذيرايي مخصوص مهمان استراحت ميكردتا از سر و صدا و گريه كودكان دور باشد، خريد نيازهاي ضروري خانه را خودم به عهده داشتم، چرا كه وقت دكتر به او اجازه چنين كاري را نميداد. او براي تحقق اهداف و آرمان مردم فلسطين همواره به كشورهاي گوناگون سفر ميكرد، به گونهاي كه دو تن ازفرزندان هنگام مسافرت پدرشان به دنيا آمدند. هر چند كه در اين شهر در غربت و دور ازخانواده و بستگان زندگي ميكنيم، اما بيشتر پناهندگان فلسطيني مقيم اردوگاه اليرموك مانند برادران و دوستان ما هستند.
نگرش دكتر به زن چه بوده و آيا شما در فعاليتهاي سياسي شركت داشتهاند؟
هم زمان با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، جهان اسلام شاهد موج بيداري اسلامي بوده است. در دهههاي هفتم و هشتم از قرن بيستم شاهد بازگشت توده مردم به فرهنگ و اصالت اسلامي بودهايم. ازنظر خانوادگي مقيد به رعايت شئون اسلامي بوديم. احكام و فرايض اسلامي را به جاي ميآوريم. نشريات و مطبوعاتي كه آن روزها درباره نهضت اسلامي انتشار مييافت مطالعه مي كرديم. يكي از خواهرانم نيز با يكي ازبستگان نزديك شهيد فتحي شقاقي ازدواج كرده است. در دوران نامزديم، هنگامي كه جلسات و اجتماعات در خانه او برگزار ميشد، من و خواهرم براي كادرهاي جنبش جهاد چاي و قهوه تهيه ميكرديم. در مراحل شكلگيري جنبش جهاد اسلامي فلسطين حضور داشتيم. از نظر فكري در چنين فضايي رشد كردم. با وجودي كه گزينههاي آسانتر و زندگي مرفهتري در برابرم وجود داشت، اما زندگي با دكتر و در كنار او را ترجيح دادم. چرا كه زندگي در سايه اسلام و جهاد، زندگي با عزت و مايه سعادت واقعي است. اصل حيات انسان بر مبناي كار و تلاش تا لقاءالله استوار است. ما بايد اين راه را ادامه دهيم تا مورد رضايت و بخشش حق تعالي قرار گيريم و با پيامبران و اولياء و شهداي راه حق محشور شويم.
در حقيقت، دكتر فتحي شقاقي براي نقش زن و راهيابي او به فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در جامعه فلسطين و درون جنبش جهاد اسلامي اهميت خاصي قائل بود. او عقيده داشت كه زنان نيمي از جامعه را تشكيل ميدهند و لازم است در صحنه مبارزه و جهاد با دشمنان همواره حضور داشته باشند. لازم ميدانم به اين نكته اشاره كنم كه تاكنون دهها تن از زنان جنبش جهاد در زندانهاي رژيم صهيونيستي به سر ميبرند، چند نفر از آنان در پي اجراي عمليات شهادتطلبانه به شهادت رسيدهاند.
اكنون دو دهه است كه از فلسطين تبعيد شدهايد، از زندگي در فلسطين چه خاطراتي داريد؟
در زماني كه در قدس زندگي ميكردم، اين شهر پس از جنگ ژوئن سال 1967 به اشغال نظاميان صهيونيست در آمد. از آن روز يهوديان به قدس سرازير شدند و براي فلسطينيها مزاحمت ايجاد كردند. خيابانها و بازارهاي قدس مملو از يهوديان شده است. در كنار ديوار غربي مسجدالاقصي مراسم مذهبي بر پا ميكنند. مزاحمت و رفتارشان، آتش خشم و كينه فلسطينيها را نسبت به رژيم غاصب شعلهور كرده است. بنابراين نسل كنوني فلسطين بيش از گذشته در برابر اين رژيم به جهاد و مقاومت برخاسته است.
زندگي مشترك من با شهيد شقاقي در فلسطين كوتاه بود. سه سالي از ازدواجمان نگذشته بود كه دكتر تبعيد شد. من او را درك كردم و اين امر باعث شد كه با يكديگر اختلاف خانوادگي نداشته باشيم. نسبت به گذشتهام كه در خانوادهام و خانواده شهيد شقاقي خدمت كردهام، احساس اطمينان و آرامش ميكنم، در انجام مسئوليتهاي خانوادگي مشترك با دكتر كوتاهي نكردم. به سفرهاي طول و دراز و مبارزات خستگيناپذير او اعتراض نداشتم.
مهمترين ويژگي دكتر در زندگي مشتركتان كدام است؟
مهمترين ويژگي همسر شهيد من اخلاص، فداكاري، پشتكار منظم و پي در پي در راه تحقق آرمان عادلانه مهم فلسطين است. او براي دفاع از حريم اسلام و پاسداري از ارزشهاي اسلامي و پافشاري روي اصل اسلامي بودن آرمان فلسطين به جهاد برخاست. بي ترديد ميراث شهيد شقاقي به همه افراد امت تعلق دارد. هر گونه چشمپوشي از آرمان فلسطين و سهلانگاري براي آزادي اين سرزمين جايز نيست.
رفتار او در خانه چگونه بود؟
رسيدگي به كارهاي منزل در طول روز تا آخر شب مرا آزرده ميكرد. برخي اوقات احساس خستگي مرا درك ميكرد و به كمك من ميشتافت. او همواره به مراقبت از كودكان و آموزش و تربيت آنها سفارش ميكرد. او ميگفت كه با تعليم و تربيت اسلامي ميتوان، اخلاص و رفتار نيك و ارزشهاي انساني را در ذهن كودكان رشد داد و آنها را راستگو، شجاع و بيباك بار آورد. هر گاه احساس ميكرد دخترش در برخي مسائل عادي دروغ ميگويد، علت امر را با جديت تمام جستجو ميكرد تا بداند چرا كودك دروغ ميگويد. البته گاهي اوقات كودك از ميان خيالبافيهاي خود سخني ميگويد كه واقعيت ندارد. اما بزرگترها احساس ميكنند كه او دروغ ميگويد.
دلايل شكلگيري باورهاي فكري و جهادي دكتر شقاقي چيست؟
در حقيقت دكتر عشق به مطالعه و كتابخواني را از مادرش آموخت. از دوران كودكي كتابهايي همچون داستان پيامبران را خريداري و مطالعه كرد. دايي او نيز كه مدرس بود در خانهاش كتابخانه داشت. او ميگويد كه دكتر در سنين كودكي و نوجواني در گوشهاي از كتابخانه مينشست و كتاب ميخواند، اين سبب شده بود كه اطلاعات عمومي فراواني در مسائل سياسي و فرهنگي و علوم گوناگون كسب نمايد. او شعر ميسرود و شعر نقد ميكرد. خاطرات و نوشتههاي رهبران جنبشهاي انقلابي چپ و راست و سياستمداران شرق و غرب را مطالعه ميكرد. انديشههاي متفكران مسلمان را ميخواند و نظر ميداد.
قبل از سفر به ليبي چه نشانههايي جان او را تهديد ميكرد؟
پس از خروجم از فلسطين براي پيوستن به همسرم، يك بار به قدس بازگشتم تا با خانوادهام ديدار كنم. در اين سفر، مقامهاي رژيم صهيونيستي با تمديد كارت مليام مخالفت كردند. احساس كردم دشمن صهيونيستي طرح نگران كنندهاي براي همسرم تدارك ديده است. پس از بازگشت به دمشق به دكتر گفتم كه مقامهاي رژيم صهيونيستي در واكنش به عمليات مسلحانه جنبش جهاد اسلامي در بيت ليد و نتزاريم كفر داروم، درصددند او را به شهادت برسانند، صهيونيستها عملاً طرح ترور دكتر رادر مطبوعاتشان مطرح كرده بودند. در جريان سفرم به قدس خبرنگار روزنامه صهيونيستي «پديعوت احرونوت» از من پرسيد كه آمريكا رهبران گروههاي دهگانه مبارز فلسطيني مقيم از جمله جنبش جهاد اسلامي را در فهرست سياه تروريستها قرار داده و از دولت سوريه خواسته است، آنها را از دمشق اخراج كند. به او گفتم كه روشن است آمريكا ميخواهد آرمان فلسطين را نابود كند. بيل كلينتون رئيس جمهوري پيشين آمريكا، به طور آشكار گفته بود كه رهبران جنبشهاي فلسطيني تروريست هستند. به هر حال در آن برهه داستان سفر ليبي پيش آمد. او براي يافتن راهحلي براي هزاران فلسطيني كه رژيم قذافي قصد داشت آنها را از ليبي اخراج كند و در مرز مصر بلاتكليف مانده بودند به طرابلس برود. من و برخي ازكادرهاي جنبش جهاد اسلامي كوشيديم او را از اين سفر منصرف كنيم. همه احساس كرده بودند كه آمريكا و اسرائيل تصميم نهايي گرفته اند كه دكتر را از ميان بردارند. او هر گاه ميخواست به مسافرت برود يكي دو روز قبل، به ما اطلاع ميداد. اما براي سفر به ليبي دو هفته پيش از انجام آن خبر آن را فاش كرد. به ياد دارم كه همه اعضاي شوراي رهبري جنبش جهاد كوشيدند او را متقاعد نمايند كه از سفر به ليبي خودداري نمايد. اما او براي رسيدگي به اوضاع هزاران فلسطيني بلاتكليف در مرز ليبي و مصر تصميم خود را قطعي كرده بود. من احساس كرده بودم كه جنايتكاران صهيونيستي همان گونه كه سيد عباس موسوي دبير كل پيشين حزب الله را به شهادت رساندند، تصميم دارند دكتر فتحي شقاقي دبير كل جنبش جهاد اسلامي فلسطين و همه آزاديخواهان رابه شهادت برسانند. من مانع تصميمگيريهاي او نميشدم، از او نميخواستم در دفتر كارش و در مقابل باد كولر بنشيند و دستور صادر كند، در حالي كه هزاران فلسطيني در آستانه فصل زمستان در بيابانهاي ليبي سرگردان هستند. او را به خدا سپردم و شهادت سرنوشت او بود. اين افتخار من است، كه او در راه اداي وظيفه و مسئوليت سنگيني همچون حسينيان قهرمان به شرف شهادت نايل آمد.
چگونه خبر شهادت او را شنيديد؟
با وجودي كه او به سلامت وارد ليبي شده بود و مدتي را براي رسيدگي به اوضاع فلسطينيها سرگردان گذراند، اما قلبم همچنان آرامش نداشت، خطر را در مسير بازگشت او از ليبي احساس ميكردم. هرگز اطمينان نداشتم كه او سالم به خانهاش باز گردد. بيم داشتم كه دشمنان دامي در مسير بازگشت او گسترده باشند. چرا كه در آن سالها، غرب، ليبي را تحريم كرده بود و اجازه هر گونه پرواز به آن كشور را نميداد. پروازهاي بينالمللي به سوي فرودگاههاي ليبي متوقف شده بود. مسافران از طريق مرزهاي زميني مصر و تونس و از طريق كشتي در درياي مديترانه به ليبي رفت و آمد ميكردند.
به هر حال آنچه كه خداوند تقدير كرده بود اتفاق افتاد! برخي از شخصيتهاي فلسطيني كه همراه او به ليبي رفته بودند به تدريج بازگشتند. مسئولان دفتر جنبش جهاد در دمشق از ترور همسرم آگاهي يافته بودند. در دفتر جنبش كه نزديك آپارتمان مسكونيمان بود، جنب و جوش و سر و صدا راه افتاده بود. ساعت دو بامداد روز جمعه به دفتر جنبش رفتم تا از سرنوشت همسرم خبري كسب نمايم. كاركنان دفتر گفتند كه روز جمعه است و همه جا تعطيل ميباشد. آنها افزودند كه با سفارت ليبي تماس خواهند گرفت، شايد دكتر هنوز آن كشور را ترك نكرده باشد. در پي اصرار و پيگيريهاي من، لب به سخن گشودند و خبر شهادت همسرم را در جزيره مالت اعلام كردند.
بغض گلوي ام ابراهيم همسر دكتر فتحي شقاقي را ميفشرد، اما بر اشكهايش چيره شد و ميگويد: شهادت او براي من غافلگير كننده نبود. هنگامي كه در قدس به سر ميبردم، از كلام و نفس يهوديان برداشت كردم كه مي خواهند او را از سر راهشان بردارند. از آن روز به دكتر ميگفتم كه تو در رديف اول فهرست ترور صهيونيستها قرار داري.
هنگامي كه پيكر او را براي تشييع و خاكسپاري به دمشق منتقل كردند، براي آخرين بار به پيكر او خيره شدم. شهيدان بسياري را از قبل ميشناختم. اما پس از شهادتشان توان نگاه كردن به پيكر آنان را نداشتم. در بيمارستان، دخترم خوله نيز حضور داشت. او با مشاهده پيكر خونآلود پدرش ناخودآگاه لرزيد و به خود پيچيد. او را به آغوش گرفتم و كوشيدم به او احساس گرمي و طمأنينه دهم. چرا كه دختر عادت داشت با پدرش سرگرم باشد. در اين لحظه دستانم را به سوي آسمان بلند كردم و از خداوند قادر متعال خواستم از كسي كه همسرم را به قتل رسانده و فرزندانم را يتيم كرده انتقام بگيرد. خداوند را سپاس ميگويم كه پس از گذشت ده روز از شهادت همسرم، اسحاق رابين ـ نخستوزير پيشين رژيم صهيونيستي ـ به قتل رسيد. چرا كه او دستور ترور همسرم را صادر كرده بود.
به هر حال پيكر شهيد فتحي شقاقي طي مراسم باشكوهي در دمشق تشييع و در گلزار شهداي اردوگاه اليرموك در جنوب اين شهر به خاك سپرده شد. در اين مراسم هيئتهاي سياسي و رسمي و سران جنبشهاي رهاييبخش جهان شركت كردند. نمايندگاني از جمهوري اسلامي ايران، حزب الله لبنان و سران گروههاي دهگانه فلسطيني حضور داشتند. آن روز دمشق يكپارچه تعطيل شده بود. همه مردم براي شركت در تشييع پيكر شهيد شقاقي در كنار خيابانها از بيمارستان (الهواساه) درغرب دمشق تااردوگاه اليرموك صف كشيده بودند. اين مراسم مانند رفراندومي بود كه مردم در آن به گزينش راه جهاد و مقاومت رأي ميدهند. بي ترديد خون شهيد شقاقي به رغم اين ضايعه بزرگ درخت تنومند جهاد و مقاومت ضد صهيونيستي را آبياري كرد. همه كادرهاي جنبش جهاد اسلامي كه تربيت شده و آموزش ديده دكتر فتحي شقاقي هستند، هر كدامشان يك فتحي شقاقي به شمار ميآيند. هر كدام از افراد امت اسلامي كه گزينه اسلام ورهايي فلسطين را انتخاب كردهاند فتحي شقاقي هستند. زن فلسطيني معتقد است كه شهادت همسر، برادر، فرزند، مايه افتخار اوست. شهيدان فلسطيني راه عزالدين قسام، عبدالقادر الحسيني، احمد ياسين و دكتر عبدالعزيز رنتيسي و پيش از آنان راه حسين بن علي (ع) و شهيدان كربلا را در پيش گرفتهاند.
خاطرات «خوله» دختر شهيد فتحي شقاقي
خوله فرزند فتحي شقاقي در گفتگو با شاهد ياران اظهار ميدارد: هنگامي كه پدرم به شهادت رسيد، 6 ساله بودم. برادرم ابراهيم 4 سال سن داشت. پدرم را بسيار دوست ميداشتم و به او عشق ميورزيدم. هر گاه به مسافرت مي رفت دلتنگ ميشدم. برخي شبها مادرم به ما ميگفت كه پدرتان پس از نماز عشاء به خانه ميآيد. اگر پدر دير ميكرد مادر از ما ميخواست به اتاق خواب برويم و بخوابيم، اما هرگز چشمان ما به خواب نميرفت. بيدار ميمانديم تا صداي زنگ در خانه را بشنويم. هنگامي كه وارد خانه ميشد از اتاق خواب بيرون ميآمديم تا كمي در كنار او بنشينيم. پدرم پيش از رفتن به اتاق خوابش به اتاق ما ميآمد و ما را نوازش ميداد تا به خواب رويم. پتو روي ما ميانداخت. هنگامي كه نزديك تختخواب ما ميشد از جا بر ميخواستيم و او را به آغوش ميگرفتيم و با خنده و بازي او را ميبوسيديم و او نيز بر گونههاي ما بوسه ميزد. هر گاه احساس ميكرد كه بدخواب شدهايم ميان ما مينشست و ما را بازي ميداد و سرگرم ميكرد. به ياد دارم هنگامي كه پدرم به اداي فريضه نماز در منزل ميپرداخت، من و ابراهيم در كنار او ميايستاديم تا نماز خواندن را ياد بگيريم. پس از نماز براي ما دعا ميكرد و از خدا ميخواست ما را پاداش بهشت دهد. روزهاي جمعه پدرم در خانه ميماند. صبح هنگام، تخممرغ و يا باقلا جوشيده آماده ميكرد و ما را صدا ميزد. براي اين كه ما را بخنداند، تخممرغ را روي پيشانياش ميشكاند. با دستانش غذا را در دهان ما قرار ميداد. در خانه از سر و كله او بالا ميرفتيم. روي كمرش مينشستيم و با او بازي ميكرديم.
با صداي بلند قرآن ميخواند و ما تكرار ميكرديم. براي ما شعر و سرودهاي انقلابي ميخواند و به ما ميآموخت. قبل از ظهر جمعه ما را به حمام ميبرد و شستشو ميداد و سپس به نماز جمعه ميرفت. طبق معمول، كودكان شستشو با صابون را دوست ندارند. زيرا چشمان آنان را ميسوزاند. اما پدرم با خنده و شوخي ما را با صابون شستشو ميداد. پدرم را بسيار دوست دارم. از خداي متعال مسألت دارم به او در بهشت بپيونديم. اكنون خوله در رشته پزشكي ترم اول دانشگاه دمشق را ميگذراند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}